دهکده عکس و مطلب

زندگینامه:  شهید برهان الدین ربانی (1940-2011)



برهان الدین ربانی در سال 1940 در فیض آباد ولایت بدخشان، در شرق افغانستان بدنیا آمده است

ربانی در سال 1968 از دانشگاه معتبر الازهر مصر، در رشته فلسفه اسلامی درجه فوق لیسانس گرفت.

وی در سال 1351  مسولیت جمعیت اسلامی افغانستان را بر عهده گرفت

ربانی پس از پیروزی مجاهدین و شکست دولت نجیب‌الله در 28 ژوئن سال 1992 رئیس جمهور موقت افغانستان شد .

بعدا شورای اهل حل و عقد  که مسول انتخاب رئیس جمهور رسمی بود در 30 دسامبر سال 1992 برهان الدین ربانی را به عنوان نخستین رئیس جمهور رسمی حکومت مجاهدین در افغانستان انتخاب کرد.

با حمله آمریکا به افغانستان و شکست طالبان؛ حامد کرزای در اجلاس بن؛ رئیس جمهور دولت موقت افغانستان شد و برهان الدین ربانی در 22 دسامبر سال 2001 طی مراسم رسمی حکومت را به اداره موقت افغانستان تحویل داد.

ربانی بعدا در انتخابات مجلس افغانستان شرکت کرد  و به‌عنوان اولین نماینده مردم ولایت بدخشان انتخاب شد که تا پیش از ترور وی ادامه داشت

ربانی 29 شهریور 1390 (20 سپتامبر 2011 ) در یک حمله انتحاری در محله خانه‌اش در محله وزیر اکبرخان کابل کشته شد.

منبع :  http://www.hamshahrionline.ir/news-146196.aspx

 


 

زندگی نامه شیخ عیسی قاسم
* شیخ عیسی قاسم کیست؟

آیت الله حاج شیخ «عیسی احمد قاسم الدرازی البحرانی» از برجسته‌ترین علما و رهبران سیاسی بحرین است که در روستای «دَراز»، از روستاهای اطراف «منامه» در پایتخت بحرین دیده به جهان گشود و تحصیلات مقدماتی خود را در مدارس این روستا به پایان رساند.

تحصیلات علوم دینی خود را در بحرین در دهه 1960 میلادی با حضور در محضر شیخ «علوی الغریفی» آغاز کرد و سپس راهی نجف اشرف شد تا به تحصیل علوم دینی و از جمله فقه در آن بپردازد. 

وی از جمله دانش‌آموختگان آیت الله شهید «سید محمدباقر صدر» است.

با آغاز فعالیت برای تأسیس پارلمان بحرین که قصد داشت پس از شکل‌گیری کشور، کار تدوین قانونی اساسی بحرین را به انجام برساند، مردم بحرین از شیخ قاسم خواستند با بازگشت به این کشور خود را برای حضور در این پارلمان کاندیدا نماید و در عمل شیخ عیسی موفق شد با بالاترین رأی به پارلمان بحرین راه یابد و در کنار جریان اسلامگرای پارلمان، نقش مهمی در تدوین مواد و بندهای اسلامی در قانون اساسی بحرین ایفا کند.
شیخ عیسی قاسم، در حال ورود به حوزه رأی گیری انتخابات پارلمانی بحرین

 

زندگی نامه شهید فخراوی ، مبارز بحرینی

فخراوی
   
مرحوم شهید حاج عبدالکریم فخراوی بحرینی، چهره‌ای شاخص، شناخته شده، خدمت گزار اهل بیت و بانی مجالس سوگواری بود که با شهادتش سزاوار است لقب شیخ الشهدای انقلاب خونین مردم بحرین را به خود اختصاص دهد.

خانواده این شهید بزرگوار که در اصل از بردستان بندر دیّر از استان بوشهر بودند، چندین نسل است که در بحرین زندگی کرده و خانواده‌ای مذهبی، انقلابی و عاشق اهل بیت شناخته می‌شدند.شهید فخراوی فردی خوش فکر، انقلابی، متعهد، باهوش و بسیار خوش اخلاق بود و به دلیل دیدگاه‌های انقلابی و تدینش سخت مورد علاقه شیعیان بحرین قرار داشت. یکی از برجسته‌ترین ویژگی‌های او خدمات وی در عرصه فرهنگ تشیع بود، خدماتی که برای همه مردم بحرین شناخته شده بود و از او چهر‌ه‌ای فرهیخته و خدمت گزار به یادگار گذاشت.

یکی از مهم‌ترین کارهای وی تأسیس انتشارات فخراوی بود که هدف اصلی آن انتشار آثار دینی و توزیع کتب مذهبی میان مردم بحرین و کتابخانه‌های کوچک و بزرگ بحرین بود. وی سالانه دهها عنوان کتاب چاپ کرده و آنها را در میان مردمان بحرین و سایر شیعیان در عربستان و امارات و غیره توزیع می‌کرد.

مرحوم فخراوی به تدریج دایره فعالیت خویش را گسترش داد و در بیروت نیز به فعالیت پرداخته و آثار فراوانی را منتشر کرد. مهم‌ترین کارهای فرهنگی وی را به این شرح می‌توان بیان کرد:1

 - تأسیس کتابفروشی در چند نقطه در بحرین با هدف گسترش فرهنگ مکتوب شیعه.

2 ـ توزیع آثار شیعی در میان شیعیان بحرین و مناطق دیگر شیعه نشین در کشورهای جنوبی خلیج فارس

3 ـ ترجمه بیش از 250 عنوان کتاب از زبان فارسی از عالمان و دانشمندان ایرانی به عربی و چاپ آنها در بحرین یا لبنان، که از آن جمله باید آثار شهید مطهری، شهید دستغیب، حجت الاسلام قرائتی، آیت الله جوادی و بسیاری از دانشمندان ایرانی را یاد کرد.

4 ـ ارتباط فرهنگی نزدیک با برخی از ناشران ایرانی و تلاش برای انتخاب بهترین کتابها و آثار برای چاپ و توزیع آنها در کشورهای عربی.

5 ـ تقویت کتابخانه های مساجد و حسینیه ها و مدارس بحرین با اهدای فراوان کتاب.

6ـ دعوت از اساتید و مبلغان ایرانی برای رفتن به بحرین جهت اداره مجالس سوگواری در ایام عزا.

7 ـ تلاش برای برپایی مجالس سوگواری و مشارکت فعال در آنها در چندین حسینیه و مسجد در بحرین.

مرحوم فخراوی فردی علاقه مند به انقلاب اسلامی و ایران بود و هر سال چند نوبت برای زیارت مرقد مطهر امام رضا علیه السلام و حضرت معصومه (س) به ایران می‌آمد. وی هر سال موفق به انجام زیارت حج بیت الله الحرام می‌شد.

شهید فخراوی فردی شناخته شده، میان شیعیان بحرین بود و به همین دلیل یک هدف برای حکومت فاسد و مستبد آل خلیفه به شمار می‌آمد. دستگیری وی، شکنجه‌های طاقت فرسا طی 9 روز و سپس به شهادت رساندن وی، به این معنا بود که آل خلیفه با کشتن چنین چهره‌ شاخصی قصد تهدید و ارعاب مسلمانان این دیار را دارند. اما غافل از این حقیقت هستند که شهید فخراوی با داشتن دوستداران فراوان، پرچم سرخ و خونینی را بر مزارش برافراشت که انتقام خون او را تا نهایت فریاد خواهد کرد.

شهید عبدالکریم فخراوی که به شهادت تصاویر گرفته شده از جنازه‌اش، شکنجه‌های سختی را تحمل کرده بود، عاقبت مظلومانه به شهادت رسید و جنازه‌اش تحویل خانواده وی گردید. این شهید در میان شماری از دوستانش روز چهارشنبه 24 فروردین ماه 1390 تشییع شده و به خاک سپرده شد. رحمة الله علیه رحمة واسعة.

از مرحوم فخراوی دو دختر برجای مانده و تا این لحظه شماری از نزدیکانش از جمله برادرزادگانش که یتیمان بزرگ شده توسط وی بودند، همچنان در بند رژیم دژخیم آل خلیفه هستند.شهادت مرحوم فخراوی انعکاس زیادی در رسانه‌ها و خبرگزاری‌های جهانی داشت و خبر آن طی روزهای پنج شنبه و جمعه بارها و بارها توسط خبرگزاریها انعکاس یافت. خداوند او را غریق دریای رحمت خویش گرداناد به حق محمد و آل محمد.وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون‏ (شعراء، آیه 227)

منبع : http://www.khabaronline.ir/news-144439.aspx


هراس از طوفان

کشیش سوار هواپیما شد.  کنفرانسی تازه به پایان رسیده بود و او می‎رفت تا در کنفرانس دیگری شرکت کند؛ می‎رفت تا خلق خدا را هدایت کند و به سوی خدا بخواند و به رحمت الهی امیدوار سازد.  در جای خویش قرار گرفت.  اندکی گذشت، ابری آسمان را پوشانده بود، امّا زیاد جدّی به نظر نمی‎رسید.  مسافران شادمان بودند که سفرشان به زودی شروع خواهد شد.هواپیما از زمین برخاست.  اندکی بعد، کمربندها را مسافران گشودند تا کمی بیاسایند.  پاسی گذشت.  همه به گفتگو مشغول؛ کشیش در دریای اندیشه غوطه‌ور که در جمع بعد چه‎ها باید گفت و چگونه بر مردم تأثیر باید گذاشت.  ناگاه، چراغ بالای سرش روشن شد: "کمربندها را ببندید!"  همه با اکراه کمربندها را بستند؛ امّا زیاد موضوع را جدّی نگرفتند.  اندکی بعد، صدای ظریفی از بلندگو به گوش رسید، "از نوشابه دادن فعلاً معذوریم؛ طوفان در پیش است." 

موجی از نگرانی به دلها راه یافت، امّا همانجا جا خوش کرد و در چهره‌ها اثری ظاهر نشد، گویی همه می‌کوشیدند خود را آرام نشان دهند. باز هم کمی گذشت و صدای ظریف دیگربار بلند شد، "با پوزش فعلاً غذا داده نمی‌شود؛ طوفان در راه است و شدّت دارد." نگرانی، چون دریایی که بادی سهمگین به آن یورش برده باشد، از درون دلها به چهره‌ها راه یافت و آثارش اندک اندک نمایان شد. طوفان شروع شد؛ صاعقه درخشید، نعرهء رعد برخاست  و صدای موتورهای هواپیما را در غرّش خود محو و نابود ساخت؛ کشیش نیک نگریست؛ بعضی دستها به دعا برداشته شد؛ امّا سکوتی مرگبار بر تمام هواپیما سایه افکنده بود؛ طولی نکشید که هواپیما

ادامه مطلب...

نمک شناس:

 او دزدى ماهر بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند.
روزى باهم نشسته بودند و گپ مى زدند.در حین صحبتهاشان گفتند: چرا ما همیشه با فقرا و آدمهایى معمولى سر و کار داریم و قوت لا یموت آنها را از چنگشان بیرون مى آوریم ، بیاید این بار خود را به خزانه سلطان بزنیم که تا آخر عمر برایمان بس باشد. البته دسترسى به خزانه سلطان هم کار آسانى نبود. آنها تمامى راهها و احتمالات ممکن را بررسى کردند، این کار مدتى فکر و ذکر آنها را مشغول کرده بود، تا سرانجام بهترین راه ممکن را پیدا کردند و خود را به خزانه رسانیدند. خزانه مملو از پول و جواهرات قیمتى و ... بود. آنها تا مى توانستند از انواع و اقسام طلا جات و عتیقه جات در کوله بار خود گذاشتند تا ببرند. در این هنگام چشم سر کرده باند به شى ء درخشنده و سفیدى افتاد، گمان کرد گوهر شب چراغ است ، نزدیکش رفت آن را برداشت و براى امتحان به سر زبان زد، معلوم شد نمک است ، بسیار ناراحت و عصبانى شد و از شدت خشم و غضب دستش را بر پیشانى زد بطورى که رفقایش متوجه او شدند و خیال کردند اتفاقى پیش آمد یا نگهبانان خزانه با خبر شدند. خیلى زود خودشان را به او رسانیدند و گفتند: چه شد؟ چه حادثه اى اتفاق افتاد؟ او که آثار خشم و ناراحتى در چهره اش پیدا بود گفت : افسوس که تمام زحمتهاى چندین روزه ما به هدر رفت و ما نمک گیر سلطان شدیم ، من ندانسته نمکش را چشیدم ، دیگر نمى شود مال و دارایى پادشاه را برد، از مردانگى و مروت به دور است که ما نمک کسى را بخوریم و نمکدان او را هم بشکنیم و... آنها در آن دل سکوت سهمگین شب ، بدون این که کسى بویى ببرد دست خالى به خانه هاشان باز گشتند. صبح که شد و چشم نگهبانان به درهاى باز خزانه افتاد تازه متوجه شدند که شب خبرهایى بوده است ، سراسیمه خود را به جواهرات سلطنتى رسانیدند، دیدند سر جایشان نیستند، اما در آنجا بسته هایى به چشم مى خورد، آنها را که باز کردند دیدند جواهرات در میان بسته ها مى باشد، بررسى دقیق که کردند دیدند که دزد خزانه را نبرده است و گرنه الآن خدا مى داند سلطان با ما چه مى کرد و... بالآخره خبر به سلطان رسید و خود او آمد و از نزدیک صحنه را مشاهده کرد، آنقدر این کار برایش عجیب و شگفت آور بود که انگشتش را به دندان گرفته و با خود مى گفت : عجب ! این چگونه دزدى است ؟ براى دزدى آمده و با آنکه مى توانسته همه چیز را ببرد ولى چیزى نبرده است ؟ آخر مگر مى شود؟ چرا؟... ولى هر جور که شده باید ریشه یابى کنم و ته و توى قضیه را در آورم . در همان روز اعلام کرد: هر کس شب گذشته به خزانه آمده در امان است او مى تواند نزد من بیاید، من بسیار مایلم از نزدیک او را ببینم و بشناسم . این اعلامیه سلطان به گوش سرکرده دزدها رسید، دوستانش را جمع کرد و به آنها گفت : سلطان به ما امان داده است ، برویم پیش او تا ببینیم چه مى گوید. آنها نزد سلطان آمده و خود را معرفى کردند، سلطان که باور نمى کرد دوباره با تعجب پرسید: این کار تو بوده ؟ گفت : آرى . سلطان پرسید: چرا آمدى دزدى و با این که مى توانستى همه چیز را ببرى ولى چیزى را نبردى ؟ گفت : چون نمک شما را چشیدم و نمک گیر شدم و بعد جریان را مفصل براى سلطان گفت ... سلطان به قدرى عاشق و شیفته کرم و بزرگوارى او شد که گفت : حیف است جاى انسان نمک شناسى مثل تو، جاى دیگرى باشد، تو باید در دستگاه حکومت من کار مهمى را بر عهده بگیرى ، و حکم خزانه دارى را براى او صادر کرد. او یعقوب لیث بود و چند سالى حکمرانى کرد و سلسله صفاریان را تاسیس نمود.


جراح قلب و تعمیر کار

 روزی جراحی برای تعمیر اتومبیلش آن را به تعمیرگاهی برد. تعمیرکار بعد از تعمیر به جراح گفت: من تمام اجزا ماشین را به خوبی می شناسم و موتور و قلب آن را کامل باز می کنم و تعمیر میکنم. در حقیقت من آن را زنده می کنم. حال چطور درامد سالانه ی من یک صدم شماست. جراح نگاهی به تعمیرکار انداخت و گفت : اگر می خواهی درامدت ???برابر شود اینبار سعی کن زمانی که موتور در حال کار است آن را تعمیر کنی!!!!


کیفیت و استانداردهای ژاپنی ها

چند سال پیش، آی بی ام تصمیم گرفت که تولید یکی از قطعات کامپیوترهایش را به ژاپنیها بسپارد.
در مشخصات تولید محصول نوشته بود سه قطعه معیوب در هر ?????قطعه ای که تولید می شود قابل قبول است. هنگامیکه قطعات تولید شدند و برای آی بی ام فرستاده شدند، نامه ای همراه آنها بود با این مضمون
مفتخریم که سفارش شما را سر وقت آماده کرده و تحویل می دهیم.
برای آن سه قطعه معیوبی هم که خواسته بودید خط تولید جداگانه ای درست کردیم و آنها را فراهم ساختیم
امیدواریم این کار رضایت شما را فراهم سازد

 

ما هم امید واریم از این کیفیت به ما هم برسه تو ایران


 مهندس متبحر

مهندسی بود که در تعمیر دستگاه های مکانیکی استعداد و تبحر داشت. او پس از?? سال خدمت صادقانه با یاد و خاطری خوش باز نشسته شد. دو سال بعد، از طرف شرکت درباره رفع اشکال به ظاهر لاینحل یکی از دستگاه های چندین میلیون دلاری با اوتماس گرفتند. آنها هر کاری که از دستشان بر می آمد انجام داده بودند و هیچ کسی نتوانسته بود
اشکال را رفع کند بنابراین، نومیدانه به او متوسل شده بودند که در رفع بسیاری از این مشکلات موفق بوده است. مهندس، این ا مر را به رغبت می پذیرد. او یک روز تمام به وارسی دستگاه می پردازد و در پایان کار، با یک تکه گچ علامت ضربدر روی یک قطعه مخصوص دستگاه می کشد و با سربلندی می گوید: اشکال اینجاست
آن قطعه تعمیر می شود و دستگاه بار دیگر به کار می افتد. مهندس دستمزد خود را ????? دلار معرفی می کند.

حسابداری تقاضای ارائه گزارش و صورتحساب مواد مصرفی می کند و او بطور مختصر این گزارش را می دهد:
بابت یک قطعه گچ: ? دلار
و بابت دانستن اینکه ضربدر را کجا بزنم: ????? دلار